×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هیچکس ویک گیتار لید . در خلوت تنهایی

خلوت دل

× در این وبلاگ سعی خواهد شد بهترین آهنگ ها - عکس ها - وشعر ها و پیام های کوتاه و مطالب و دانستنی های جالب دیگرارائه داده شود
×

آدرس وبلاگ من

hichkasmoon.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hichkas.moon

در حوالی بساط شیطان

 
در حوالي بساط شيطان...
در حوالي بساط شيطان...
ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛
فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.
توي بساطش همه چيز بود:
غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ... هر كس چيزي مي‌خريد
.
و در ازايش چيزي مي‌داد.
بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند
.
و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را.
بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند
.
و بعضي آزادگيشان را.
شيطان مي‌خنديد
.
و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد.
حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت:
من كاري با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم.
نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم.
آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌:
البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبه‌اي عبادت افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود. دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توي آن اما جز غرور چيزي نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت. فريب خورده بودم، فريب. دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.
تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم. به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه كردم.
اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم، صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم.
پنجشنبه 6 فروردین 1388 - 11:48:13 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خرید پستی


cod java


بزرگترین جامعه ی خندک ها 3


بزرگترین جامعه ی خندک ها 2


جامعه ی بسیار بزگ خندک ها 1


کلمات واختصارات چت


مطالب جالب توجه روز


عکس خنده دار


عکس هایی از بچه های شیطون و بامزه


همه جور اطلاعات در مورد مهدی سلوکی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

117058 بازدید

19 بازدید امروز

43 بازدید دیروز

330 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements