×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هیچکس ویک گیتار لید . در خلوت تنهایی

خلوت دل

× در این وبلاگ سعی خواهد شد بهترین آهنگ ها - عکس ها - وشعر ها و پیام های کوتاه و مطالب و دانستنی های جالب دیگرارائه داده شود
×

آدرس وبلاگ من

hichkasmoon.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hichkas.moon

خانه ی شعر

خانه ای مثل شعر...

 

همین که ساکم را برداشتم، که راه بیافتم منتظر یک اتفاق بودم. قرار بود به خانه خدا بروم. این جمله آنقدر بزرگ بود که توی دلم جا نمی شد و هر آن ممکن بود سر برود.
چقدر بین خانه ما و خانه خدا فاصله است. کاشکی خانه خدا به خانه ما نزدیک تر بود و یا نه! خانه ما به خانه خدا نزدیک تر بود.
آن وقت می توانستیم تمام آخر هفته ها را به خانه خدا برویم.
هیچ چیز این خانه شبیه هیچ خانه ای نیست. این خانه بیشتر از آنکه شبیه خانه باشد ، شبیه شعر است. شعری که به جای سرودنش باید گریه کرد.
همه چیز این خانه عجیب است، حتی مهمانهایش. مهمانهایش به جای آنکه بخندند ، گریه می کنند. به جای آنکه بشینند می چرخند و به جای هر حرفی فقط اسم صاحبخانه را صدا می کنند و همه به جای چشم روشنی دل هایشان را آورده اند.
خوش به حال این مهمان ها، چون بلدند چطوری با صاحبخانه صحبت کنند . من اما زبان خدا را بلد نیستم و دلم اصلا به درد چشم روشنی نمی خورد، چون بار ها از دستم افتاده و شکسته و اشک هایم، اشک های من کم است، کاشکی دریا را با خودم آورده بودم. شاید آن وقت می توانستم هر چقدر دلم می خواهد گریه کنم.
من به درد هیچ چیز نمی خورم، حتی به درد مهمانی رفتن. یک دل شکسته بدرد نخور، چند تا دعای تکراری،یک مشت اشک نریخته و سوغاتی هایی را که خریده ام توی ساک می گذارم و بر می گردم. خدایا مرا ببخش من مهمان خوبی نبودم.
به خانه خودمان که رسیدم ، کسی در خانه ما منتظرم بود. خانه ما یک شکل دیگر بود ، یک بوی دیگر می داد. بوی یک عالم اشک . بوی پیراهن سفید مهمان هایی که بلد بودند با خدا صحبت کنند.
فورا وضو گرفتم و نماز خواندم.توی حیاط  زیر ناودان. انگار زبان خدا را بلد شده بودم.
حالا خانه ما شبیه آن مکعب صمیمی است. با آن ناودان طلایی و با آن پرده های موقر. خانه ما ، خانه همسایه ما، خانه همه همسایه های همسایه های ما، حالا چقدر به هم شبیه اند.
راستی چقدر سخت است. حالا چطور می توانم دور تمام خانه های دنیا طواف کنم. توی همه حیاط ها نماز بخوانم . زیر همه ناودان ها..
کفشم را در می آورم حالا باید تا ته ته دنیا پیاده بروم. حالا همه خاک ها مقدس است همه خاک ها..
و او صاحبخانه است. صاحب همه خانه ها. و من و تو، مهمانیم. مهمان همه خانه ها..
آن اتفاق افتاد، آن اتفاق که آن همه منتظرش بودم. حالا خانه ما اصلا ازخانه خدا دور نیست. راستی من چقدر خوشبختم چون هر روز می توانم به دیدار خدا بروم.
 
پنجشنبه 6 فروردین 1388 - 11:49:36 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خرید پستی


cod java


بزرگترین جامعه ی خندک ها 3


بزرگترین جامعه ی خندک ها 2


جامعه ی بسیار بزگ خندک ها 1


کلمات واختصارات چت


مطالب جالب توجه روز


عکس خنده دار


عکس هایی از بچه های شیطون و بامزه


همه جور اطلاعات در مورد مهدی سلوکی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

117076 بازدید

13 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

295 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements